•▪●ღعشقღ●▪•
متن عاشقانه واحساسی و...
|
|
تو کجایی ؟
جایی هست که دیگه کم میاری
از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. . جایی که فقط میخوای یکی باشه ، یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت باشه من الان اونجام تو کجایی ؟ صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد تو هنوز برایم نامه می نویسی، مگه نه؟ امروز با پستچی محله مان حرفم شد صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد دلایل علمی عاشق شدن
چه زمانی متوجه حضور کسی در قلب خود میشوید؟ عشق در کیمیای ذهنتان باعث چه رویدادی میگردد؟ و آیا عاشق شدن صرفاً طریقه ای طبیعی برای حفظ بقای نوع بشر است؟ ما نام عشق را بر آن می نهیم. عشق به مانند روشنای آفتاب حس میگردد. اما روح بخش ترین احساسات انسانها شاید همین راه حل زیبای طبیعت برای بقای نسل آدمیان و تولید مثل آنها باشد.
مغر توسط مجموعه ای از مواد شیمیایی اثر بخش، ما را در دام عشق گرفتار می آورد. تـصور بر این است که در حال گزینش شریکی برای خود هستیم، در حالی که ممکن است طعمه ای دلباخته برای دام دوست داشتنی طبیعت بیش نباشیم.
آنگونه که شما تصور میکنید نیست...
روان پژوهان نشان داده اند در حدود 90 ثانیه تا 4 دقیقه زمان لازم است تا شما درباره عشق کسی تصمیم گیری نمایید.
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
خدایا.... جای سوره ای به نام عشق در قرآنت خالیست
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ ... ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد جدایی و نرسیدن در عشق!! دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه
نمي توانستند از هم جدا باشند ، با خواندن يک جمله معروف از هم جدا مي شوند تا يکديگر رو امتحان کنند و هر کدام در انتظار ديگري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند:
عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده ! نظر شما دوستان چیه؟ به نظر من این جور آدم ها به احتمال 99% کفتر بازن! صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد دلنوشته ها و متن هاي كوتاه رمانتيك و عاشقانه
بهانه ی بیداری ست ؛
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد دل نوشته
بند میزنم ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد روزگار ما روزگار ما وفا با ما نداشت صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد <<به نام خدای عاشقا>>
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد یک داستان عاشقانه و غم انگیزسر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:داستان, داستان عاشقانه, داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!,, توسط love
|
داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدمهاش و صِدای نَفَس نَفَسهاش هم.
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد من عاشق می شوم، پس هستم
زمانی که عاشق میشویم، دریچهای به معنویت باز میکنیم.
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد خدایا...
خدایا حواست هست صدای هق هق گریه هام ازهمون گلویی میادکه توازرگش به من نزدیکتری. صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد ایستگاه عشق
هم دیگر را یافتیم
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد عیدی ندارم
امسالم مثل هر سال
بدون تو تموم شد امسالم مثل هر سال بدون تو حروم شد امسالم مثل هر سال نیومدی تو پیشم کم کم از دوریت دارم افسرده میشم خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم
تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
هرچه خواستم مقاومت کنم و فریاد بزنم، دیگر فایدهای نداشت. ناخودآگاه شروع کردم به اشک ریختن. کل ماجرایی که قرار بود تا دقایقی دیگر بر سر من و همسرم رخ دهد از جلوی دیدگانم گذشت...
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد داستان عشق
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه ميخواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد. ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برميداشت، آن مرد هم همين کار را ميکرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نميخواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بيادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي ميخواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود. در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلياش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيتهايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد! ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد اينقدر غمم زياده|كه دارم ميسوزم اينجا|ولي تو خيالتم نيست|كه دارم ميميرم اينجا
هوا به كلي فرق كرده بود.هرچندبهار شده بود ولي سردييه زمستون هنوز از تنش در نيومده بود احساس ميكرد كه قراره اين روزهابه ظاهر گرم وروشن بهاري از ايني كه هست هم سردتر وتاريكتر بشه ولي بهتر از همه مي دونست كه كاري نميتونه بكنه اون به بيرون از شهر آمده بود كه شايد بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود كنار بياد صدايي كه باد با خودش مي آورد اگرچه سنگين بود ولي براي دل پسرك خوش بود صداي ني چوپاني كه در خلوت خودش ميزد صداي آواز چوپاني كه... خلوت بي تو معنا نداره... اينجا بدونه نازنينم صفا نداره... اون روز فردايه ديروزي بود كه به انتظار روزي بهتر سپري شده بود پسرك خوب ميدونست كل تلاشش هم فقط ميتونه مثل پرپرزدن مرغ قبل از سر بريدن باشه رشته افكارش به خاطر به ياد آوردن آخرين تماس تلفنيه عزيزش به هم ريخت كسي كه رفتن او باعث شده بود اين دنياي اهورايي روپسرك تاريك وظلماني ببينه --الو سلام داداشي --سلام خواهر جون عزيزم
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد قسم به تو قسم به تو...كه عشق من...يه عشق بي زبونه
|
تبادل لینک هوشمند و آدرس iloveyou110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |